کرِستون از آن آدمهای قدیمی بود، از آنهایی که حقیقت را میگویند اما با وقار. بهخاطر متانت موجود در کلامش به او احترام میگذاشتند و اغلب در مهمانیهای شام از نکتههای نیشداری که زخم نمیزد نقل میکردند. میا، تحت حمایت او بود، کسی که در دنیای بیرحم و اغلب خشن سینما، به همۀ امتیازهای ویژۀ این دنیا میارزید. کرستون آن روز رفته بود اکران خصوصی فیلم جدید میا را ببیند و چون برای میا قدغن کرده بود در این شرایط او را همراهی کند، میا در دفتر کرستون منتظرش بود. او بعد از درآوردن بارانیاش، روی صندلی نشسته و بلاتکلیفی را طولانیتر نکرده بود. - ازنظرِ بازی، لایهای از رمانتیسم، سناریویی که یهراست میره سروقتِ طرحی غیرعقلانی، ولی دیگه این روزا کی اهمیت میده؟...موفق میشه.